جعبه طلایی جعبه سیاه
نوشته شده توسط یا ابا عبدالله در 16 خرداد 1396 in داستانک
در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است . خدا به من گفت:
"غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار . شادی هایت را درون جعبه طلایی"
به حرف خدا گوش کردم.
شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها می گذاشتم .
جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد و جعبه سیاه رنگ روز به روز سبک تر .
روزی از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم تا علت را بفهمم. در کمال ناباوری دیدم که ته جعبه سوراخ است و غصه هایم از آن بیرون می ریزد.
با تعجب رو به خدا کردم و گفتم:
"خدایا، چرا این جعبه ها را به من دادی؟ و چرا ته جعبه سیاه سوراخ است؟"
و خدا با لبخند دلنشینی جواب داد: " ای بنده ی من، جعبه طلایی را به تو دادم تا لحظه های شاد زندگیت را بشماری و جعبه سیاه را دادم تا تلخی های زندگیت را دور بریزی و همیشه با شادی زندگی کنی."
فرم در حال بارگذاری ...