دو نخل، دو خواهر
سوم خرداد که می اید، بوی نخل همه جا می پیچد. یاد مسجد جامع خرمشهر آدم را دیوانه می کند. بوی خون می اید. بوی محمد جهان آرا می اید
سوم خرداد را دوست دارم. سوم خرداد، دلم می خواهد پا شوم و پر بکشم جنوب. بروم به سمت شهری که تابلوی ورودی شهرش با همه ی شهرها فرق دارد: «با وضو وارد شوید...
دوست دارم بروم آن جا که از دیوارهای کاه گلی خانه هایش نخل ها سرک کشیده اند. نخل هایی که آسودگی امروزشان را مدیون آن هایی هستند که روزی خون شان پای همین نخل ها بر زمین ریخت.
نخل ها یک زمان اسیر بودند. اسیری خیلی بد است، حتی برای نخل ها، حتی برای آسمان. آن هم اگر آسمان خرمشهر باشد.
وقتی اینها را می نویسم با خودم فکر می کنم باید در مورد خرمشهر آن روزها کسی بنویسد که آنجا بوده باشد، در آن هیاهوی خون و آتش و الله اکبر.
من آن زمان خیلی کوچک بودم. اصلاً شاید نام خرمشهر را هم نشنیده بودم. نام شهر خودمان را شاید به سختی تلفظ می کردم، چه رسد به نام شهری آن پایین پایین های نقشه ی ایران، نزدیکی های مرز.
من شاید آن وقت ها داشتم با عروسکم بازی می کردم! شاید در باغچه داشتم گل های کوچکی را که تازه درآمده بودند نگاه می کردم و نمی دانستم دختران کوچک همسن من در خرمشهر آواره اند و عروسک هایشان را در زیر خاک ها جست وجو می کنند و گل های باغچه ی شان لگد شده است.
آن روزها در خانه ی مان دو تا درخت انار داشتیم. یکی برای من بود یکی برای خواهرم. لابد آن پایین پایین های نقشه در یک خانه ی کاه گلی هم دو تا نخل بوده، مال دو تا خواهر. آن وقت دشمن سر آن نخل ها را از بدن جدا کرده. وای که آن دو تا خواهر چقدر برای نخل ها باید گریه کرده باشند.
اصلاً شاید پیکر پدر یا مادر یا برادر آن دو تا خواهر پای نخل هایشان بهشت را دیده باشند و به سویش پرواز کرده باشند! اصلاً شاید...
وای دارم چه می نویسم؟ نمی دانم چرا یکدفعه قلمم این جوری نوشت؟
دارم فکر می کنم چقدر در این شهر باید خون بر زمین ریخته شده باشد که نام دیگری به آن بدهند«خونین شهر».
واقعاً باید خونین شهر بوده باشد. دو تا خواهر پای نخل های سربریده شان در خانه ای کاه گلی در یک غروب آتشین در شهری با نام خونین شهر.
وای... چرا این جوری می نویسم؟ من آن زمان را تجربه نکرده ام. این ها نوشته های خام یک کودک آن روزها در مورد خونین شهر است. آنها که دیده اند چه جوری می نویسند؟ خدا می داند!
نظر از: حوزه علمیه الزهرا(س) گلدشت [عضو]
فرم در حال بارگذاری ...