در سایه سار قلم
به نخل های بی سرت فکر می کنم که گلوله های ستمگر را تاب آوردند و از پا نیفتادند.
به مردان و زنان دلیرت می اندیشم که دیوار محاصره را درهم شکستند و از هر ذره خاکت، خورشیدی برآوردند. به تو فکر می کنم و حماسه ات را بر دروازه های استقلال، اشک شوق می ریزم.
ایستادی؛ آنچنان که کوه، توفان های هرزه گرد را. خشت خشت جانت، بانگ تکبیر شد و فریادهای سرمست متجاوزان را تکه تکه بر زمین ریخت.
ایستادی و آموختی مان که بر پنجره های شکسته نیز آفتاب طلوع می کند. نامت، تا همیشه آذین عزتمان باد!
دوباره نخل ها متولد شدند و عطر رطب های تازه، کام شهر را شیرین کرد.
ایستادی و آموختی مان که بر پنجره های شکسته نیز آفتاب طلوع می کند. نامت، تا همیشه آذین عزتمان باد!
دوباره نخل ها متولد شدند و عطر رطب های تازه، کام شهر را شیرین کرد.
تمام اروندرود، برای شادی خرمشهر، کل کشید.
خلیج فارس، تا آستانه بندر آمد و به شهر، سلام داد.
همه ویرانه ها زیبا شدند و پنجره ها از زیر آوارهای فراموشی، سر برآوردند و «به آفتاب سلامی دوباره دادند.» خرداد، غرق هیاهو شد.
سوم خرداد، از اول فروردین، بهاری تر شده بود.
فرم در حال بارگذاری ...