وزارت اطلاعات با صدور اطلاعیهای، مشخصات و هویت عناصر تروریستی روز گذشته در تهران را منتشر کرد. متن کامل این اطلاع به شرح ذیل است:
به اطلاع ملت شریف ایران می رساند؛ در پی رصدهای اطلاعاتی صورت گرفته هویت کامل عناصر تروریست تهران ( حرم مطهر حضرت امام خمینی (ره) و مجلس شورای اسلامی ) و همچنین هسته های مرتبط شناسایی گردیدند.
براین اساس تیم عملیاتی داعش که در عملیات تروریستی حرم مطهر و مجلس شورای اسلامی مشارکت داشتند؛ 5 نفر از عناصر تروریست سابقه دار وابسته به گروه های وهابی و تکفیری بودند که پس از جذب به گروهک تروریستی داعش، از کشور خارج گردیده و در جنایات این گروهک تروریستی در موصل و رقه مشارکت داشتهاند.
عناصر مذکور در اجرای عملیات تروریستی در مردادماه سال 1395، تحت فرماندهی ابوعایشه از فرماندهان رده بالای داعش وارد کشور شده و قصد اجرای عملیات های تروریستی در شهرهای مذهبی را داشتند که پس از انهدام کامل شبکه و ضربه به نفرات اصلی این کیس ازجمله هلاکت ابوعایشه؛ از کشور متواری گردیده بودند.
بنابر برخی ملاحظات اجتماعی، امنیتی از انتشار نام خانوادگی نامبردگان خودداری گردید.
موضوع: "بدون موضوع"
شب پانزدهم خرداد
عمود سیاه چادر شب پانزدهم خرداد هنوز پا بر جا بود که دژخیمان دون به قصد ربودن امام، به منزل ایشان در قم حمله کردند. راهزنان شب پرست تمامی منزل را برای پیدا کردن امام(ره) جستجو کردند، اما هر چه بیشتر گشتند کمتر یافتند. وقتی از یافتن روح اللّه ناامید شدند، شروع به اذیت و آزار خدمتکاران کردند.
امام که آن شب در منزل آقا مصطفی ـ که مقابل منزلشان قرار داشت ـ به سر می برد با شنیدن ضجه و ناله خدمتکاران از منزل بیرون آمد و بانگ برآورد روح اللّه خمینی منم. چرا این بیچاره ها را کتک می زنید؟ طنین این صدا مزدوران را متوجه امام کرده، آنها بی شرمانه به ایشان هجوم آوردند و روح خدا را از کالبد امت جدا کرده، با خود بردند.
نیایش شبانه
جهان، افراد برجسته مبارز و با نفوذی بسیاری به خود دیده است، اما آنچه کار امام(ره) را برجسته نشان می دهد و انقلاب او را از سایر انقلاب ها متمایز می سازد و به قیام انبیا می پیوندد ، این نکته است که در ایران، مردی وارد عرصه انقلاب اسلامی شد که به گفته تمام کسانی که با وی سر و سرّی داشتند، از بدو تکلیف تا روزهای آغاز نهضت و از آن زمان تا روز وداع و فراق، حتی یک شب نماز شب و نیایش شبانه اش ترک نشد، تا چه رسد به واجبات و فرایض دینی.
دعوت به همدلی و وحدت
حضرت امام(ره)، سخت معتقد به وحدت امت اسلام در مقابل استعمارگران و دشمنان اسلام بود. دعوت به یگانگی و همدلی، بخش مهمی از پیام ها و سخنرانی های آن فرزانه بود. امام خمینی(ره)، هرگونه حرکتی را که به تفرقه صفوف مسلمانان منجر شود و سلطه استعمار را بر کشورهای اسلامی در پی داشته باشد، جایز نمی دانست. او با صدور فتاوایی خردمندانه، و پشتیبانی از اعلام هفته وحدت در جهان اسلام در سالروز ولادت پیامبر گرامی اسلام(ص)، و صدور پیام های وحدت آفرین، راه های عملی وحدت شیعه و سنی را ارائه کرد. ایشان در تمام دورانی که رهبری انقلاب اسلامی را به عهده داشتند، در برابر کوشش هایی که به منظور ایجاد تفرقه و شکاف در میان شیعه و سنی انجام می گرفت، آشکارا به مبارزه برخواست و موفقیت های چشمگیری نیز به دست آورد.
دست بـﮧ قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم
اما نشد ...
خواستم از "دردم" بگویم
دیدم دردِ شما ، خودِ (( من )) م ...
خواستم از "بـﮯ کسـﮯ" ام حرف بزنم
دیدم 「تنها」 تر از شما در عالم نیست
خواستم بگویم "دلم از روزگار گرفتـﮧ
دیدم خودم در 「خون بـﮧ دل」 کردنِ شما کم نگذاشتـﮧ ام ...
قلم کم آورد ...
بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت (( مظلومیت )) شما قابل اندازه گیرے نیست
در عجبم از مردمی که
به دنبال دنیایی هستند که روز به روز از آن دورتر میشوند،
و غافلند از آخرتی که روز به روز به آن نزدیکتر میشوند.
*خدایا.............. میخواهم فقیری بی نیاز باشم.... که جاذبه های مادی زندگی..... مرا از
زیبایی و عظمت تو غافل نگرداند.....*
در خود نگاه میکنم تا ببینم که خطا کجاست ..بعد از کمی تامل و قدری سکوت پی میبرم آنجا که خالی از خـــــــــداست..*
.*خدایا!*
با تمام کوچکی ام چیزی در کلبه درویشی ام دارم که تو با آن عظمتت نداری و آن خدایی چون توست که من دارم و تو نداری.
دانشجویی به استادش گفت:
استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید!
خدا را گفتم
بیا جهان را قسمت کنیم
آسمان برای من ابرهایش برای تو
دریا برای من موج هایش برای تو
ماه برای من خورشید برای تو
خدا خندید و گفت :
تو بندگی کن و انسان باش همه دنیا برای تو …..
من هم برای تو
خدایا
تو میدانی آنچه را که من نمیدانم
در دانستن تو آرامشی است و در ندانستن من تلاطمها
تو خود با آرامشت تلاطمم را آرام ساز . . . .
چنان زندگی کنچنان زندگی کن
تا کسانی که تو را میشناسند
اما خدا را نمیشناسند
به واسطه آشنایی با تو
با خدا آشنا شوند
بارالها
فانوس نورانیت را در مسیرم همواره روشن نگاه دار
که بی نور ایمانت من در تاریکی و درماندگی ام ...
کارگردان دنیا خداست!
مهم نیست نقش ما ثروتمند است یا تنگدست...
سالم است یا بیمار ...
مهم اینست که محبوبترین کارگردان عالم نقشی به ما داده!
نباید از سخت بودن نقش گله مند بود...
چرا که سخت بودن نقش: نشانه اعتماد کارگردان به شایستگی بازیگر هست ...
امیدوارم خوش بدرخشیم !
خدایا
هرگاه عاشقانه خواندمت عاشقانه تر جواب دادی...
هرگاه خالصانه تمنایت کردم مشتاقانه تر اجابت کردی...
چه روزها که ندیدمت ولی تو دیدی...
چه زمانها که نخواندمت ولی تو خواندی...
چه حکمتی ست در خدایی تو که این چنین مهربانی میکنی...
خدایا شکر که نفس میکشم خیلی ها این نعمت رو ندارن و با کپسول اکسیژن زنده هستند
خدایا شکر میتونم نگاه کنم به زیبایی هایی که افریدی، خیلی ها این نعمت رو ندارن
خدایا شکر میتونم لبخند بزنم به حکمتت، خیلی ها این نعمت رو ندارن
خدایا شکر میتونم صبح ها با دست خودم با پای خودم بلند شم، خیلی ها این نعمت رو ندارن
خدایا شکر که زیر یک سقف غذای گرم میخورم، خیلی ها این نعمت رو ندارن
خدایا شکر پدر مادر دارم، خیلی ها این نعمت رو ندارن
خدایا شکر دستم به جیبم هست و دستی دراز نمیکنم، خیلی ها این نعمت رو ندارن
خدایا شکر برای چهره ای که دادی و من راضی و عاشقش هستم، خیلی ها این نعمت رو ندارن
خدایا شکر میتونم درس بخونم برم دانشگاه، خیلی ها این نعمت رو ندارن
خدایا شکر امنیت جانی دارم، خیلی ها این نعمت رو ندارن
خدایا شکر که معتاد نیستم، خیلی ها این نعمت رو ندارن
خدایا شکر که سالم هستم و مریضی خاصی ندارم، خیلی ها این نعمت رو ندارن
خدایا شکر کفشی دارم لباسی دارم، اخه خیلی ها حتی این نعمت رو هم ندارن
و
خدایا شکر که فرصتی دارم و خدایم رو شکر میکنم چون خیلی ها دیگه این نعمت رو ندارن
خدایا ممنونم برای همه نعمت هایی که دادی، گاهی ناشکری های من رو از سر بی فکری بگذر
خداوند فرمود: ببرینش جهنم
او برگشت ونگاهی به خداوند کرد
خداوند فرمود : نبرینش، او را به بهشت ببرین!
فرشتگان سوال کردند چرا؟
جواب امد: چون او هنوز به من امید دارد...
دلم تنگه لحظه ای است که در پشت درب خدا می نشستم و با گریه خدا را صدا می کردم تا درب را باز کند اما نمی داستم که خدا*
هم بعضی وقتها خانه نیست و باید صبر کرد.
*دلم تنگ لحظه ای است که در باز میشد و میگفتم که ای خدا ، چرا اینقدر دیر در را گشودی ؟
و او میگفت در خانه من همیشه و بروی همه باز است .. تو خود این در را بسته بودی و بازهم تو خود بودی که در را گشودی..*
دلم تنگ در زدن است. دلم تنگ رحمت است،
من درصبحی زیبا یادت می کنم؛
تا همه لحظه هایت چون روز باشد
وهمه روزهایت به زیبایی تابلوی هزار رنگ...
امروز روز سپاسگزاری از خداوند است
اوکه عشق را آفرید،
تا یادمان باشد کسی هست برای عاشق بودن.
ایمان بیاوریم
به پرواز یک پرنده...
به طلوع آفتاب...
به تغییر یک فصل...
به آواز یک پرنده...
به لبخند یک رهگذر...
به گرمای یک دست...
به حضور یک دوست...
وایمان بیاوریم به عشق...
و به خدایی که همیشه با ماست.
روزهایتان عشق باران........
ساعت شنی به من یاد داد
باید خالی شوی تا پر کنی
دلی را… چشمی را… گوشی را…
خالی کنی خودت را از نفرت تا پر کنی کسی را از عشق…
خالی کنی چشمت را از کینه تا پر شود چشمی از آرامش…
یادت باشد ،
ساعت شنی روزی میچرخد
و این بار این تو هستی که پر میشوی…
از آنچه خودت پر کرده ای دیگران را …
چه عشقی بهتر از عشق خدایی
و چه آرامشی وقتی خدا را یاد میکنی
قطـره های کـوچـک آب،
اقیانوس بزرگ را می سـازند؛
و دانه های کـوچـک شن،
ساحـل زیبا را ...
لحظـه های کوتاه شاید بی ارزش به نظـر بـرسند،
اما زنـدگی را می سازند؛
قدر لـحـظه ها را بدانیم
ما چقدر دیر متوجه می شویم که زندگانی
همان دقایقی و ساعتی است که با کمال شتاب انـتظار گذشتن آن را داشتیم
دنبال کسی نباشید که همه مشکلات شما را حل کند،
دنبال کسی باشید که نگذارد به تنهایی با مشکلات روبرو شوید!
گاهی راحت تر آن است
که با وجود اندوهی که در درونتان موج می زند
لبخند بزنید
تا اینکه بخواهید
به همه عالم علت غمگینی خود را توضیح دهید ...
هرکس هر اندازه هم فقیر باشد ، میتواند چیزی ببخشد
ما می توانیم ببخشیم
اندیشه عشق
واژه ای شیرین
لبخندی محبت آمیز
نغمه ای روح افزا
دستی یاریگر
یا هرآنچه ممکن است به قلبی شکسته آرامش دهد.
دنیا بیش از پول ، به عشق و همدلی نیاز دارد.
وقتی که دل از دنیا ، آمیخته ی درد است
خود را به خدا بسپار، وقتی که دلت تنگ است
وقتی که صداقتها ، آلوده به صد رنگ است
خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ است
چون وادی عشق او ،دور از همه نیرنگ است
خود را به خدا بسپار ، آن لحظه که تنهایی
آن لحظه که دل دارد ،از تو طلب یاری
خود را به خدا بسپار ، همراه سراسر اوست
دیگر تو چه میخواهی! بهر طلب از دوست
خود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی
آن لحظه که از غمها ، بی تابی و حیرانی
خود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگر
چون ناز تو میخواهد ، او را ز درون بنگر
خود را به خدا بسپار ، وقتی که تنت سرد است
بهترین قسمت زندگی انتظار کشیدن است و جالب آن است که انتظار میتواند بدترین قسمت زندگی هم باشد
مرز بین این انتظارها شاید زمان باشد، حتی اگر صبر خوبی داشته باشی زمان قدرت به چالش کشاندن صبر را هم دارد
خــوشبختی یعنی
واقف بودن به اینکه هر چه داریم از رحمت خداست
و هر چه نداریم از حکمت خدا ...
احساس خوشبختی یعنی همین!
خوشبختی رسیدن به خواسته ها نیست،
بلکه لذت بـردن از داشته هاست
با دلخوری به خدا گفتم :
درب آرزوهایم را قفل کردی
کلید را هم پیش خودت نگه داشتی!
لبخندی زد و جواب داد
همه ی عشقم این است،
که به هوای این کلید هم که شده
گاهی به من سر بزنی ...
یک پیرزن دو کوزه آب داشت که آن ها را آویزان بر یک تیرک چوبی بر دوش خود حمل می کرد.
یکی ازکوزه ها ترک داشت ومقدارى از آب آن به زمین مى ریخت، درصورتی که دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن به طور کامل به مقصد می رسید
مدتی طولانی هر روز این اتفاق تکرار می شد و زن همیشه یک کوزه و نیم ،آب به خانه می برد.
ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بود که فقط می توانست نیمی از وظیفه اش را انجام دهد.
پس از دو سال، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد و با پیرزن سخن گفت ...
پیرزن لبخندی زد و گفت:
هیچ توجه کرده ای که گل های زیبای این جاده در سمت تو روییده اند و نه در سمت کوزه سالم؟ اگر تو این گونه نبودی این زیبایی ها طروات بخش خانه من نبود، طی این دو سال این گل ها را می چیدم و با آن ها خانه ام را تزیین می کردم ...
هریک از ما شکستگی خاص خود را داریم ولی همین خصوصیات است که زندگی ما را در کنار هم لذت بخش و دلپذیر می کند.
" باید در هر کسی خوبی هایش را جستجو کنی و بیاموزی "
پس به دنبال شکستگی ها نباش که همه به گونه ای داریم فقط نوع آن متفاوت است و این اصلا شرمندگی ندارد، خلقت ما این گونه است.
یک پسر کوچک از مادرش پرسید : چرا گریه می کنی؟
مادرش به او گفت: زیرا من یک زن هستم...
پسر بچه گفت: من نمی فهمم!
مادرش او را در آغوش گرفت و گفت: تو هیچگاه نخواهی فهمید!
بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید: چرا مادر بی دلیل گریه می کند؟
پدرش تنها توانست به او بگوید : تمام زنها برای هیچ و پوچ گریه می کنند!
پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنوز نمی دانست چرا زن هابی دلیل گریه می کنند
بالاخره سوالش را برای یک فرشته مطرح کرد و مطمئن بود که فرشته جواب را می داند
او از فرشته پرسید: چرا زن ها به آسانی گریه می کنند؟
فرشته گفت خدا زمانی که زن را خلق کرد می خواست که او موجود به خصوصی باشد بنابراین شانه های او را آن قدر قوی آفرید تا بار همه دنیا را به دوش بکشد و همچنین شانه هایش آن قدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد ...
به او یک نیروی درونی قوی داد تا توانایی تحمل زایمان بچه هایش را داشته باشد وقتی آن ها بزرگ شدند توانایی تحمل بی اعتنایی آن ها را نیز داشته باشد!
به او توانایی داد که در جایی که همه از جلو رفتند نا امید شده اند او تسلیم نشود و همچنان پیش برود به او توانایی نگهداری از خانواده اش را داد حتی زمانی که مریض یا پیر شده است بدون این که شکایتی بکند ...
به او عشقی داده که در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه دوست داشته باشد حتی اگر آنها به او آسیبی برسانند . به او توانایی داد که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذرد و همیشه تلاش کند تا جایی در قلب شوهرش داشته باشد به او این شعور را داد که درک کند. یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند اما گاهی اوقات توانایی همسرش را آزمایش می کند و به او این توانایی را داد که تمامی این مشکلات را حل کرده و با وفاداری کامل در کنار شوهرش باقی بماند و در آخر به او اشک هایی دادم که بریزد این اشک ها فقط مال اوست و تنها برای استفاده اوست در هر زمانی که به آنها نیاز داشته باشد او به هیچ دلیلی نیاز ندارد تا توضیح دهد چرا اشک می ریزد
فرشته گفت: زیبایی یک زن در چشمانش نهفته است زیرا چشم های او دریچه روح اوست و در قلب او جایی که عشق او به دیگران در آن قرار دارد....
من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است .
به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟
جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم.
می ترسم لذت آب خوردن منو از مناجات با خدا باز دارد
موسی(ع) گفت : خدایا دوست دارم یکی از بنده ها، یکی از مخلوقاتتو که در ذکر گفتن برای تو به درجه اخلاص رسیده ببینم.
خطاب رسید موسی دوست داری ببینی برو کنار فلان دریا یه درختی اونجاست. اون مخلوق منو که دائم در ذکر منه می بینی.
اومد کنار دریا نگاه کرد دید فقط یه پرنده روی این درخت نشسته.حجابها برداشته شد نگاه کرد دید ذاکر، این پرنده است.
داره ذکر خدا رو میگه.
از پرنده سوال کرد گفت چند وقته اینجا نشستی و داری ذکر میگی ؟ گفت از موقعی که خدا منو خلق کرده همین جا نشستم دارم ذکرشو میگم.
موسی پرسید : آیا آرزویی، میلی به این همه نعمات دنیایی داشتی یا نه ؟ گفت هیچیشو نخواستم .
فقط دوست دارم یه مقدار آب بخورم . موسی تعجب کرد . دید روی شاخه ای نشسته که این شاخه پایین اومده چیزی تا دریا فاصله نداره. گفت یه مقدار به خودت زحمت بدی منقارت به آب می رسه. میتونی آب بخوری.این که آرزو نمی خواد!
عرضه داشت ای پیامبر خدا ! می ترسم لذت این آب خوردنه منو از مناجات با خدام وا بداره.
خدایا منم میام در خونت باهات حرف بزنم ؟ همچین میام طلبکاری میشیم ازت که ...
میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده میبیند.
وی به راهب مراجعه میکند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند.وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور میدهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کند.
همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض میکند. پس از مدتی رنگ ماشین ، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر میدهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد. بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می نماید. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد میشود متوجه میشود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش میرسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته ؟ مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و میگوید :" بله . اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته."مرد راهب با تعجب به بیمارش میگوید بالعکس این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام. برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود.برای این کار نمیتوانی تمام دنیا را تغییر دهی ، بلکه با تغییر چشم میتوانی دنیا را به کام خود درآوری. تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییرچشم ن ارزانترین و موثرترین روش میباشد.
روزی روزگاری دو فرشته کوچک در سفر بودند .
یک شب به منزل فردی ثروتمند رسیدند و از صاحبخانه اجازه خواستند تا شب را در آنجا سپری کنند . آن خانواده بسیار بی ادبانه برخورد کردند و اجازه نداند تا آن دو فرشته در اتاق میهمانان شب را سپری کنند و در عوض آنها را به زیرزمین سرد و تاریکی منتقل کردند . آن دو فرشته کوچک همانطور که مشغول آماده کردن جای خود بودند ناگهان فرشته بزرگتر چشمش به سوراخی در درون دیوار افتاد و سریعا به سمت سوراخ رفت و آنرا تعمیر و درست کرد.
فرشته کوچکتر پرسید : چرا سوراخ دیوار را تعمیر کردی .
فرشته بزرگتر پاسخ داد : همیشه چیزهایی را که می بینیم آنچه نیست که به نظر می آید .
فرشته کوچکتر از این سخن سر در نیاورد .
فردا صبح آن دو فرشته به راه خود ادامه دادند تا شب به نزدیکی یک کلبه متعلق به یک زوج کشاورز رسیدند . و از صاحبخانه خواستند تا اجازه دهند شب را آنجا سپری کنند.
*زن و مرد کشاورز که سنی از آنها گذشته بود با مهربانی کامل جواب مثبت دادند و پس از پذیرایی اجازه دادند تا آن دو فرشته در اتاق آنها و روی تخت انها بخوابند و خودشان روی زمین سرد خوابیدند .
صبح هنگام فرشته کوچک با صدای گریه مرد و زن کشاورز از خواب بیدار شد و دید آندو غرق در گریه می باشند . جلوتر رفت و دید تنها گاو شیرده آن زوج که محل درآمد آنها نیز بود در روی زمین افتاده و مرده .
فرشته کوچک برآشفت و به فرشته بزرگتر فریاد زد : چرا اجازه دادی چنین اتفاقی بیفتد . تو به خانواده اول که همه چیز داشتند کمک کردی و دیوار سوراخ آنها را تعمیر کردی ولی این خانواده که غیر از این گاو چیز دیگری نداشتند کمک نکردی و اجازه دادی این گاو بمیرد.*
فرشته بزرگتر به آرامی و نرمی پاسخ داد : چیزها آنطور که دیده می شوند به نظر نمی آید.
فرشته کوچک فریاد زد : یعنی چه من نمی فهمم.
فرشته بزرگ گفت : هنگامی که در زیر زمین منزل آن مرد ثروتمند اقامت داشتیم دیدم که در سوراخ آن دیوار گنچی وجود دارد و چون دیدم که آن مرد به دیگران کمک نمی کند و از آنجه دارد در راه کمک استفاده نمی کند پس سوراخ دیوار را ترمیم و تعمیر کردم تا آنها گنج را پیدا نکنند .
دیشب که در اتاق خواب این زوج خوابیده بودم فرشته مرگ آمد و قصد گرفتن جان زن کشاورز را داشت و من بجای زن گاو را پیشنهاد و قربانی کردم .
چیزها آنطور که دیده می شوند به نظر نمی آیند .
ذوالنون مصری که یکی از عارفان بزرگ بود نقل کرده که در صحرا بودم و شیطان را دیدم که چهل روز در حال سجده بود و سر از سجده بر نداشت!
به او گفتم : ای مسکین! بعد از این که مورد بیزاری و لعنت خداوند قرار گرفتی ، این همه عبادت برای چیست؟
شیطان جواب داد ای ذوالنون ! اگر من از بندگی عزل شده ام ، او که از خداوندی معزول نیست...
نجار یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد
آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند
موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند قبل از ورود نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد
بعد با دو دستش شاخه های درخت را گرفت چهره اش بی درنگ تغییر کرد
خوشحال و خندان وارد خانه شد همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند
برای فرزندانش با صبوری خاصی قصه گفت و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند
از آنجا می توانستند همان درخت جلوی درب خانه را ببینند
دوستش دیگر نتوانست جلوی کنجکاوی اش را بگیرد
و کمی خجالت دلیل رفتار نجار را پرسید
نجار گفت :
آه این درخت مشکلات من است
موقع کار مشکلات فراوانی پیش می آید
اما این مشکلات مال من و کار من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد
وقتی به خانه می رسم مشکلاتم را به شاخه های آن درخت می آویزم
روز بعد وقتی می خواهم سر کار بروم دوباره آنها را از روی شاخه بر می دارم
جالب ترین نکته در این کار این است که وقتی صبح به سراغ درخت می روم تا مشکلات روز قبل را بردارم
خیلی از مشکلات دیگر آنجا نیستند و بقیه هم خیلی سبکتر شده اند !!!
#حوزه_فاطمه_الزهرا_داراب
#داستانک
قدرت دعا
زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست
کمی خواروبار به او بدهد . به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچهشان
بی غذا ماندهاند صاحب مغازه با بیاعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند
زن نیازمند در حالی که اصرار میکرد گفت : آقا شما را به خدا به محض اینکه بتوانم پولتان را میآورم
مغازه دار گفت نسیه نمیدهد*
مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت : ببین این خانم چه میخواهد؟ خرید این خانم با من .
خواربار فروش گفت : لازم نیست خودم میدهم لیست خریدت کو ؟ زن گفت : اینجاست.
مغازه دار با طعنه گفت : لیست ات را بگذار روی ترازو به اندازه ی وزنش هر چه خواستی ببر !
زن با خجالت یک لحظه مکث کرد از کیفش تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت .
خواربارفروش باورش نمیشد . مشتری از سر رضایت خندید .
مغازهدار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی دیگر ترازو کرد کفه ی ترازو برابر نشد ، آن قدر چیز گذاشت تا کفهها برابر شدند .
در این وقت ، خواربار فروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته است .
کاغذ لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود ” ای خدای عزیزم! تو از نیاز من باخبری خودت آن را برآورده کن
مغازه دار با بهت جنس ها را به زن داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد. زن خداحافظی کرد و رفت.
مشتری یک اسکناس با ارزش به مغازه دار داد و گفت : فقط خداست که میداند وزن دعای پاک و خالص چقدر است ؟
پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت
به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد
مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند
ولی پیرمرد بی درنگ لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت
همه تعجب کردند
پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود
ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد ، چه قدر خوشحال خواهد شد
نتیجه داستان : ببخشید و لبخند بزنید تا بتوانید راحت تر فراموش کنید
دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست . هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد .
ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید : چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟ مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است !
گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم . چون ایمانمان کم است .
ما به یک مرد که تنها نیازش تهیه یک تابه بزرگتر بود می خندیم ، اما نمی دانیم که تنها نیاز ما نیز ، آنست که ایمانمان را افزایش دهیم .
خداوند هیچگاه چیزی را که شایسته آن نباشی به تو نمی دهد . این بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد استفاده کنی . هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست .
دو قطره آب که به هم نزدیک شوند ، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند
اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند
پس هر چه سخت تر باشیم ، فهم دیگران برایمان مشکل تر و در نتیجه امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ به مراتب سر سخت تر و در رسیدن به هدف خود لجوجتر و مصمم تر است سنگ ، پشت اولین مانع جدی می ایستد*
اما آب راه خود را به سمت دریا می یابد
در زندگی معنای واقعی سرسختی ، استواری و مصمم بودن را در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد گاهی لازم است کوتاه بیایی
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت
اما می توان چشمان را بست و عبور کرد گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی ولی با آگاهی و شناخت
و آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت
روزی شاگردان نزدحکیم رفتند و پرسیدند: استاد ، زیبایی انسان درچیست؟
حکیم2کاسه کنار شاگردان گذاشت وگفت: به این 2 کاسه نگاه کنید اولی از طلا درست شده و درونش زهر است و دومی کاسه ای گلیست ودرونش آب گواراست، شما کدام رامی خورید؟
شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را.
حکیم گفت: آدمی هم همچون این کاسه است.آنچه که آدمی را زیبا می کند درونش واخلاقش است.درکنارصورتمان باید سیرتمان را زیبا کنیم!!
خدا هستی را قسمت می کرد.
خدا گفت: «چیزی از من بخواهید، هر چه که باشد، شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید، زیرا خدا بسیار بخشنده است.
و هر که آمد چیزی خواست.
یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن.
یکی جثه ای بزرگ خواست و دیگری چشمانی تیز.
یکی دریا را انتخاب کرد ودیگری آسمان را.
در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت: خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ، نه بالی نه پایی، نه آسمان نه دریا، تنها کمی از خودت تنها کمی از خودت به من بده.
و خدا کمی نور به او داد. نام او کرم شب تاب شد.
خدا گفت: آن که نوری با خود دارد بزرگ است. حتی اگر به قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.
و خطاب به دیگران گفت: کاش می دانستید که این کرم کوچک، بهترین را خواست. زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.
وقتی تخم مرغ به وسیله یک نیرو از خارج می شکند
یک زندگی به پایان می رسد.
وقتی تخم مرغ به وسیله نیروئی از داخل می شکند ،
یک زندگی آغاز می شود
تغییرات بزرگ همیشه از داخل انسان آغاز می شود
در حرم امام رضا مشغول زیارت بودم ، یکی از بزرگان دست بر شانه ام زد و گفت :
پیامبر اکرم (ص) هرگاه سلمان را می دیدند ، لذت می بردند.
امیرالمومنین نیز مالک را که می دیدند ، لبخند بر لبانشان نقش می بست.
آیا شما هم به گونه ای شده اید که امام زمان (ع)
شما را که می بینند
لبخند بزنند و راضی باشند ؟؟؟
آقا جون شرمنده ایم ...
گفت و گو با مهربانترین مهربانان
از خدا پرسیدم: خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟
خدا جواب داد: گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتقاد زمان حالت را بگذران و بدون ترس برای آینده ات آماده شو. ایمان را نگه دار و ترس را به گوشه ای انداز.
شک هایت را باور نکن و هیچ گاه به باور هایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است . فقط اگر بدانید که چطور زندگی کنید. مهم نیست که قشنگ باشی قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر...
مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی کوچک باش و عاشق . که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را.
بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه تو با کسی.
موفقیت پیش رفتن است . نه به نقطه پایان رسیدن . فرقی نمی کند گودال آب کوچکی باشی یا دریای بیکران. زلال که باشی ، آسمان با توست.
خوشبختترین
مخلوق خواهی بود
اگر امروزت را
آنچنان زندگی کنی
که گویی نه فردایی
وجود دارد برای دلهره
و نه گذشتهای برای حسرت.
حرف آدم ها مانند موج دریاست
اگر در مقابلش بایستی خسته ات میکند
و اگر با آن همراهی کنی غرقت میکند
قرار نیست که همه آدمها شما را درک کنند و این اشکالی ندارد
آنها حق دارند نظر دهند و شما کاملا حق دارید آن را نادیده بگیرید.
فرق بین دوستت دارم و عاشقت هستم چیست؟
پاسخی زیبا از چارلی چاپلین
پاسخ چارلی بسیار ساده بود
وقتی گلی را دوست دارید آن را گلچین میکنید"می چینید
اما وقتی شما عاشق گلی هستید آن را هر روز آبیاری می کنید
کسی که این"متن" را بفهمد زندگی را فهمیده است ...
یکی از زیباترین لحظه ها
لحظه ای که می بینی یکی لبخند رو لبشه
و تو میدونی که تو دلیل اون لبخند هستی .
شادترین مردم لزوما بهترین چیزها را ندارند
بلکه از هرچه سر راهشان قرار می گیرد بهترین استفاده را
می کنند
آقا اجازه!دلزده ام ازتمام شهر
بی تو دلم گرفته ازاین ازدحام شهر
آقا اجازه!دست خودم نیست خسته ام
در درس عشق من صف آخر نشسته ام
در این کلاس عاطفه معنا نمی دهد
اینجا کسی برای تو بر پا نمی دهد
آقا اجازه!بغض گرفته گلویمان
آنقدر رد شدیم که رفت آبرویمان.....
کوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد. رفت که دنبال
خدا بگردد؛ و گفت: تا کولهام از خدا پر نشود برنخواهم
گشت.نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود.مسافر
با خندهای رو به درخت گفت: چه تلخ است کنار جاده بودن
و نرفتن؛ و درخت زیر لب گفت: ولی تلخ تر آن است که
بروی و بی رهاورد برگردی. کاش میدانستی آنچه در
جستوجوی آنی، همینجاست. مسافر رفت و گفت: یک
درخت از راه چه میداند، پاهایش در گِل است، او هیچگاه
لذت جستوجو را نخواهد یافت. و نشنید که درخت گفت:
اما من جستوجو را از خود آغاز کردهام و سفرم
را کسی نخواهد دید؛ جز آن که باید. مسافر رفت و کولهاش
سنگین بود. هزار سال گذشت، هزار سالِ پر خم و پیچ،
هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و ناامید.
خدا را نیافته بود، اما غرورش را گم کرده بود. به ابتدای
جاده رسید. جادهای که روزی از آن آغاز کرده بود.
درختی هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده بود.
زیر سایهاش نشست تا لختی بیاساید. مسافر
درخت را به یاد نیاورد. اما درخت او را میشناخت.
درخت گفت: سلام مسافر، در کولهات چه داری،
مرا هم میهمان کن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم،
شرمندهام، کولهام خالی است و هیچ چیز ندارم.
درخت گفت: چه خوب، وقتی هیچ چیز نداری،
همه چیز داری. اما آن روز که میرفتی،
در کولهات همه چیز داشتی، غرور کمترینش بود،
جاده آن را از تو گرفت. حالا در کولهات جا برای خدا
هست. و قدری از حقیقت را در کوله مسافر ریخت.
دستهای مسافر از اشراق پر شد و چشمهایش
از حیرت درخشید و گفت:
هزار سال رفتم و پیدا نکردم و تو نرفتهای، این همه یافتی!
درخت گفت: زیرا تو در جادهرفتی و من در خودم. و پیمودن
خود، دشوارتر از پیمودن جادههاست.
سنجاق قفلی ها را دوست دارم
از همان کودکی دوستشان داشتم
نه اینکه حس نوستالژی باشند ها ! نه !
آنها بانی وصل اند اما خودشان بی وصل میمانند
خم میشوند ؛
ولی خم به ابرو نمیآورند
زنگ میزنند ؛ کج میشوند ولی خودشان زنگار به دلت نمیزنند ..
تیزند ؛یکرنگ ؛ ساده و بی آلایش..
کاش هیچ وقت سنجاق زندگی گم نشود،
همان سنجاقی که تو را به این زندگی وصلت میکند،
حسی که درون هر آدمی زنده است،
شاید حسی قشنگ باشد از یک دوست
یک همراهی ….
که به تو یاداوری کند امید و زندگی را ،
شاید آدم هایی باشند که تو را همراهی کرده اند تا بدین جا برسی،
شاید حسی قدیمی که هروقت زنده میشود سرشار از شور و شوق میشوی..
آدم ها همه سنجاق هایی دارند که به زندگی وصلشان میکند،
حالیشان میکند که به این زندگی چقدر وابسته اند.
قطـره های کـوچـک آب،
اقیانوس بزرگ را می سـازند؛
و دانه های کـوچـک شن،
ساحـل زیبا را ...
لحظـه های کوتاه شاید بی ارزش به نظـر بـرسند،
اما زنـدگی را می سازند؛
قدر لـحـظه ها را بدانیم
گاهی با یک قطره ، لــیوانـی لبریز می شود ..
گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام میگردد ..
گاهی با یک کلمه ، انسانی نابود می شود ..
گاهی با یک بی مهری ، دلی میشکند….
مراقب ِ بعضی یک ها باشیم !
در حالی که نـاچیـزند !
هـمه چــیـزنـد !!!
شاگرد از استاد پرسید: چرا همه خوشبخت و شادند، جز من؟
استاد پاسخ داد: زیرا آنها شادی و زیبایی را در همه جا و همه چیز می بینند
شاگرد پرسید: پس چرا من نمی توانم ببینم؟
استاد پاسخ داد:
زیرا آنچه را که در درون نداشته باشی، در بیرون نخواهی یافت
زیباترین عکس ها در اتاق های تاریک ظاهر می شوند
پس هر موقع در قسمتی تاریک از زندگی قرار گرفتی
بدان که خدا می خواهد تصویری زیبا از تو بسازد.
چهار شمع به آرامی می سوختند
محیط پیرامون آنها آنقدر آرام بود که صدای آنها شنیده می شد.
شمع اول گفت
من صلح نام دارم
بنابراین هیچ کس نمیتواند مرا روشن نگه دارد و یقین دارم که
بزودی خاموش خواهم شد
پس شعله ی آن به سرعت کم شد و سپس خاموش شد.
شمع دوم گفت :
من ایمان نام دارم و احساس میکنم که کسی وجود مرا ضروری نمی داند و لازم نیست
بیشتر شعله ور بمانم.
وقتی سخنش به پایان رسید ، نسیم ملایمی وزید و آن را خاموش کرد
نوبت به شمع سوم رسید . او با ناراحتی گفت :
نام من عشق است .من دیگر قدرت روشن ماندن ندارم چون همه مرا کنار گذاشته اند و اهمیت مرا درک نمی کنند.مردم حتی عشق ورزیدن به نزدیکانشان را نیز فراموش
کرده اند.
طولی نکشید که او هم خاموش شد.
ناگهان پسرکی وارد اتاق شد و دید که از 4 شمع 3 تا خاموش شدند.
پسرک به آن 3 شمع خاموش گفت:
شما ها چرا خاموشید؟
مگر قرار نبود تا وقتی که تمام می شوید روشن بمانید؟
و سپس شروع به گریه کرد
ناگهان شمع چهارم که هنوز روشن بود به حرف آمد و گفت:
نگران نباش تا زمانی که من هستم میتوانی به وسیله ی من آن 3 شمع خاموش را روشن کنی
نام من امید است.
.*ﺍﺯ ﺑﻮﺩﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ دعا ﺑﻪ درگاه ﺧﺪﺍوند ، ﭼﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ ؟.*
.*ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻ ..*
ﺍﻣﺎ ، ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ...*
.*ﺧﺸﻢ ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ، ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ .
.* ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلمان ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮔﺎﻫﯽ با ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻬﺎ ، خیال ﺁﺳﻮﺩﻩ تری داریم...*
میان پرواز تا پرتاب
تفاوت از زمین تا آسمان است
پرواز که کنی، آنجا میرسی که خودت میخواهی!
پرتابت که کنند، آنجا میروی که آنان میخواهند،
?پس پرواز را بیاموز?
به راحتی میشه در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد ولی به سختی می شه اشتباهات خود را پیدا کرد.
به راحتی میشه بدون فکر کردن حرف زد ولی به سختی می شه زبان را کنترل کرد.
به راحتی میشه کسی را که دوستش داریم از خود برنجانیم ولی به سختی می شه این رنجش را جبران کنیم.
به راحتی میشه کسی را بخشید ولی به سختی می شه از کسی تقاضای بخشش کرد.
به راحتی میشه قانون را تصویب کرد ولی به سختی می شه به آن ها عمل کرد.
به راحتی میشه به رویاها فکر کرد ولی به سختی می شه برای بدست آوردن یک رویا جنگید.
به راحتی میشه هر روز از زندگی لذت برد ولی به سختی می شه به زندگی ارزش واقعی داد.
به راحتی میشه به کسی قول داد ولی به سختی می شه به آن قول عمل کرد.
به راحتی میشه دوست داشتن را بر زبان آورد ولی به سختی می شه آنرا نشان داد
به راحتی میشه اشتباه کرد ولی به سختی می شه از آن اشتباه درس گرفت.
به راحتی میشه گرفت ولی به سختی می شه بخشش کرد.
به راحتی میشه یک دوستی را با حرف حفظ کرد ولی به سختی می شه به آن معنا بخشید.
و در آخر:
به راحتی میشه این متن را خوند ولی به سختی می شه به آن عملکرد
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی نترس، تو برنده ای!.
آخه خدا همیشه دو تا دستش پره..
اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای …
پس نیکی را بکار،
بالای هر زمینی…
و زیر هر آسمانی….
برای هر کسی...
تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!
که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند …
اثر زیبا باقی می ماند،
حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد
برادران یوسف وقتی میخواستند یوسف را به چاه بیفکنند یوسف لبخندی زد. یهودا پرسید: چرا خندیدی ؟ این جا که جای خنده نیست ! یوسف گفت : روزی در فکر بودم چگونه کسی میتواند به من اظهار دشمنی کند با این که برادران نیرومندی دارم ؟! اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد تا بدانم که غیر از خدا تکیه گاهی نیست !
خدایا ! ببخشای مرا …
آنقدر که حسرت نداشته هایم را خوردم ، شاکر داشته هایم نبودم …
در خود نگاه میکنم تا ببینم که خطا کجاست ..بعد از کمی تامل و قدری سکوت پی میبرم آنجا که خالی از "خـــــــــداست..
یا به اندازه آرزوهایتان تلاش کنید، یا به اندازه تلاشتان آرزو...
شکسپیر
معیار انتخاب اصلح چیست؟
به چه کسی رأی دهیم؟
وفاداری به مردم و تلاش برای رضایت آنان
امام خمینی(ره): «به نمایندگانی رأی دهند که متعبد به اسلام و وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسئولیت کنند.» «همه ما و شما آقایان همه و آنهایی که در اختیار شما هستند، همه باید کوشش بکنید که رضایت مردم را جلب بکنید در همه امور.»
معیار انتخاب اصلح چیست؟
به چه کسی رأی دهیم؟
وفاداری به مردم و تلاش برای رضایت آنان
امام خمینی(ره): «به نمایندگانی رأی دهند که متعبد به اسلام و وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسئولیت کنند.» «همه ما و شما آقایان همه و آنهایی که در اختیار شما هستند، همه باید کوشش بکنید که رضایت مردم را جلب بکنید در همه امور.»
معیار انتخاب اصلح چیست؟
به چه کسی رأی دهیم؟
داشتن علم و تخصص
امام خمینی(ره): «در نظر داشته باشند که از مطلعین هر رشته تخصصی، چند نفری در بین کاندیداهای آنها باشد.» «چون در مجلس، اسلام تنها کافی نیست، بلکه باید مسلمانی باشد که احتیاجات مملکت را بشناسد و سیاست را بفهمد و مطلع به مصالح و مفاسد کشور باشد»
امام خامنه ای: «تخصص نیز امری لازم است و ما امروز متخصص کم نداریم.
معیار انتخاب اصلح چیست؟
به چه کسی رأی دهیم؟
آشنایی با طعم فقر و برخورداری از روحیه کوخ نشینی
امام خمینی(ره): «طعم تلخ فقر را چشیده باشند.» «آن روزی که مجلسیان خوی کاخ نشینی پیدا کنند خدای نخواسته، و از این خوی ارزنده کوخ نشینی بیرون بروند آن روز است که ما برای این کشور باید فاتحه بخوانیم.» «رئیس جمهور و وکلای مجلس از طبقه ای باشند که مظلومیت و محرومیت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فکر رفاه آنان باشند، نه از سرمایه داران و زمین خواران و صدرنشینان مرفه و غرق در لذات و شهوات، که تلخی محرومیت و رنج گرسنگان و پابرهنگان را نمی توانند بفهمند.»
معیار انتخاب اصلح چیست؟
به چه کسی رأی دهیم؟
عدم همنشینی با ثروتمندان و قدرتمندان
امام خامنه ای: «خیلی خطرناک است که کسی بخاطر تأمین نمایندگی مجلس، به صاحبان ثروت و قدرت نزدیک شود.»
معیار انتخاب اصلح چیست؟
به چه کسی رأی دهیم؟
برخورداری از اخلاق اسلامی
امام خمینی(ره): «شما باید در آنجا (مجلس شورای اسلامی) معلم اخلاق باشید و از برای همه کشور، برای اینکه مطالب شما به همه کشور بسط پیدا می کند... شماها باید در مجلس که می روید علاوه بر اینکه مسایلی که طرح می شود که مورد احتیاج ملت است باید... با سلاح اخلاق اسلامی وارد شوید و با آن سلاح مردم را تربیت کنید.»
معیار انتخاب اصلح چیست؟
به چه کسی رأی دهیم؟
راستگویی
امام خامنه ای: «وعده های غیرعملی دادن، وعده های بزرگ دادن، اینها ملاک نیست؛ باید مردم توجه کنند؛ گاهی علامت منفی هم هست.»
معیار انتخاب اصلح چیست؟
به چه کسی رأی دهیم؟
بصیرت سیاسی و اطلاع از مسایل روز ایران و جهان
امام خمینی(ره): «رای خود را به شخصی بدهید که دارای بصیرت در امر دنیا و منزه از گرایش به شرق و غرب و مکتب های انحرافی و دارای دید سیاسی است... باید از مسایل روز اطلاع داشته باشد.»
امام خامنه ای: «نماینده باید دارای فهم و درک سیاسی باشد و مسائل کشور را بفهمد ، هم مسایل خارجی و توطئه های دشمنان را وهم مسایل داخلی را.»
معیار انتخاب اصلح چیست؟
به چه کسی رأی دهیم؟
خائن و فاسد نبودن
امام خمینی(ره): «اشخاص متدین، اشخاص مطلع، اشخاص متعهد، اشخاص عقیده مند به نهضت، اشخاصی که نه مایل به طرف شرق هستند نه مایل به طرف غرب، بلکه در صراط مستقیم انسانیت و اسلام هستند، آنها را انتخاب کنید، سرنوشت خودتان را به اشخاص امین بدهید، سرنوشت خود را به افرادی که محتمل است خیانت بکنند ندهید.»
امام خامنه ای: «اگر کسی فاسد است نباید وارد مجلس شود؛ حالا فساد اعم است از فساد مالی و فسادهای گوناگون اخلاقی و یا عقیدتی و سیاسی. همه اینها فساد است.»
معیار انتخاب اصلح چیست؟
به چه کسی رأی دهیم؟
سخنگوی دشمنان نبودن
امام خامنه ای: «مبادا کسانی به مجلس بروند که گیرنده آنها منتظر فرستنده قوی آمریکا و غرب باشد و هر چه آنها بگویند، اینها به زبان دیگر در داخل مملکت تکرار کنند.»
معیار انتخاب اصلح چیست؟
به چه کسی رأی دهیم؟
خضوع در برابر قانون
امام خمینی(ره): «شخصی است که تعهد به اسلام دارد، اعتقاد به قوانین اسلامی دارد و در مقابل قانون اساسی خاضع است و اصل صد و دهم ظاهراً که راجع به ولایت فقیه است، معتقد است و وفادار است نسبت به او، یک همچو شخصی را شماها خودتان انتخاب کنید.»
معیار انتخاب اصلح چیست؟
به چه کسی رأی دهیم؟
اعتقاد به انقلاب، نظام و قانون اساسی
امام خمینی(ره): «باید دانست مسلمان بودن تنها فایده ای ندارد، باید جمهوری اسلامی را قبول داشته باشد.»
امام خامنه ای: «اگر کسی در نظام جمهوری اسلامی در مسئولیتی مشغول کار است ولی آرمان های نظام جمهوری اسلامی را آن طوری که امام بزرگوار ترسیم کرده است و در قانون اساسی تجسم کرده است در دلش قبول ندارد ، اشغال آن پست برای او حرام شرعی است.»
برخی از افراد همیشه جلوی پای شما سنگ اندازی خواهند کرد
همه چیز به شما بستگی دارد
که از آن سنگ ها دیوار بسازید یا پل
بخاطر داشته باشید که
شما معمار زندگی خودتان هستید
نه آنها
آقای من سلام
تقصیر شما نیست
که تصویر شما نیست
من آینه ای پرشده از گرد و غبارم...
پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو میکرد …
پرسیدم : دنبال چی میگردی ؟
گفت : سربند یا زهرا !
گفتم : یکیش رو بردار ببند دیگه ، چه فرقی داره ؟
گفت : نه ! آخه من مادر ندارم …
#آیینه_خدا
کسی نشانی بهشـــت را نداشـت
و خداوند “مـــــــادر” را آفرید.
یوسف مى دانست تمام درها بسته هستند اما به خاطر خدا و به امید او حتی به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش باز شد …
اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدند ، به طرف درهای بسته بدو چون خدای تو و یوسف یکیست
#شهید
عکس اول را گذاشت روی میز: این پسر اولم محسن است
عکس دوم را درآورد و گفت: این پسر دومم محمد، دوسال از محسن کوچکتر بود
عکس سوم را در آورد رفت بگوید این پسرسومم... دید شانه های امام میلرزد.
فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت: 4 تا پسرمو دادم که اشک شما رو نبینم
#شهید
پدر و مادر چشمان من هستند و امام قلب من،
بدون چشم می توان زندگی کرد اما بدون قلب هرگز.
شهید ناصر عاشوری