لبخند:
ماجرای عجیبی دارد
اگر آن را به محبوبی هدیه کنی،
احساس آرامش میکند...
اگر آن را به دشمنت تقدیم کنی،
شرمنده و پشیمان خواهد شد...
و اگر آن را به کسی که نمیشناسی تقدیم کنی،
سخاوت پیشه کرده ای...
پس
لبخند بزن
که لبخند:
تجلی خدا در توست.
سجاده را دوست داشتم...
اسمش را گذاشته بودم
آغوش همیشه بازِ خـدا
هر جا سجاده بود،
میشد با خدا خلوت کرد ...
هنوز هم سجـاده را دوست دارم
اما یاد گرفتم برای خلوت کردن با خـدا
لازم نیست دنبال سجـاده بگردم ...
تمام زمین سجـاده است
وقتی که خـدا لحظه به لحظه در یاد من است
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری
عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی
گاهی چه دلگیرمیشوی از خدا
و گاهی چه بی تاب و دلـــتنـــگ
گاهی از حکمتش ناراضی
و گاهی شاکر و خوشحال
گاهی مشکوک ...
و گاهی مجذوب عدالتش...
گاهی بسیار نزدیک...
و گاه بیشمار دور..
خدا که همان خداست، ای کاش ما اینقدر
گاهی به گاهی نمیشدیم...
ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻴﻜﻨﻢ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻛﺴﻲ ﺑﮕﻮﻳﺪ
ﻧﻪ !...
ﺧﺪﺍ ﻓﻘﻂ ﺳﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺭﺩ
١* - ﭼﺸﻢ ....*
٢* - ﯾﻪ ﮐﻢ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ....*
٣* - ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﺑﻬﺘﺮﻱ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ....*
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﻓﺸﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﯿﻦ ﻣﺸﻮ ...
ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻣﯽ ﻓﺸﺎﺭﺩﺕ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻧﺠﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺮﯼ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ !
ﺻﺒﺮ ﺍﻭﺝ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﻪ ﺣﮑﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ.
کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد...
ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم...
وقتی بر در خانه اش رسیدم هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!!
هر چه بود باز بود...
گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟؟؟؟
ندا آمد: این را گفتم که بیایی...
وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم!
کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک...