فتح خرمشهر در کلام امام خمینی(ره) ومقام معظم رهبری حفظه الله
سپاس بیحد بر خداوند قادر که کشور اسلامی و رزمندگان متعهد و فداکار آن را مورد عنایت و حمایت خویش قرار داد و نصر بزرگ خود را نصیب ما فرمود. این جانب با یقین به آنکه«مَا النَّصْرُ إلّا مِنْ عِندِ اللَّهِ» از فرزندان اسلام و قوای سلحشور مسلح، که دست قدرت حق از آستین آنان بیرون آمد و کشور بقیة اللَّه الاعظم ـ ارواحنا لمقدمه الفداء ـ را از چنگ گرگان آدمخوار که آلت هایی در دست ابرقدرتان خصوصاً آمریکای جهان خوارند، بیرون آورد و ندای اللَّه اکبر را در خرمشهر عزیز طنینانداز کرد و پرچم پر افتخار لا اله الا اللَّه را بر فراز آن شهرِ خرّم ـ که با دست پلید خیانتکاران قرن به خون کشیده شده و خونین شهر نام گرفت ـ [بیافراشت] تشکر میکنم و آنان فوق تشکر امثال من هستند. آنان به یقین مورد تقدیر ناجی بشریت و برپاکننده عدل الهی در سراسر گیتی ـ روحی لتراب مقدمه الفداء ـ میباشند. آنان به آرم «ما رَمَیْتَ إذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّه رَمی» مفتخرند.
فتح خرمشهر، یک مسأله عادی نبود. این که پانزده الی بیست هزار نفر به صف برای اسارت بیایند و تسلیم شوند، مسأله عادی نیست، بلکه مافوق طبیعت است.
سرداران فتح
یکی از فرماندهان جنگ، درباره نقش حساس حاج احمد در عملیات بیت المقدس می گوید: «اگر فرماندهی قاطع و عمل به موقع وی در روز اول عملیات بیت المقدس روی جاده اهواز - خرمشهر نبود، عملیات با مشکلات زیادی مواجه می شد.»
او به رغم آن که از ناحیه پا به شدت مجروح شده بود، با صلابت و قدرت تمام، نیروهایش را از میدان های مین و دیگر استحکامات دشمن عبور می دهد و با پایمردی و حماسه، ساعت یازده صبح سوم خرداد، وارد خرمشهر می شود و عصر همان روز، در سخنان کوتاهی به رزمندگان تیپ می گوید: «همه عزیزان ما که تا امروز در خون خود غوطه ور شده و به شهادت رسیده اند، برای حفظ اسلام عزیز بوده هر چند داغ فراغشان جگر ما را سوزاند; اما خدا را شکر که بالاخره توانستیم امروز با آزادی خرمشهر، قلب امام مان را شاد کنیم.»
فتح خرمشهر، حماسه پیروزی
در ساعت دو بعد از ظهر روز سوم خرداد 1361، پس از 24 روز رزم بی امان، خرمشهر به طور کامل آزاد شد و پرچم پرافتخار اللّه اکبر، بر فراز مسجد جامع و پل تخریب شده خرمشهر به اهتزاز در آمد. خرمشهر، این شهر مقاوم که پس از 35 روز پایداری و مقاومت، در چهارم آبان ماه 1359، به اشغال دشمن درآمده بود، پس از 578 روز (نوزده ماه) اسارت، بار دیگر به آغوش گرم میهن اسلامی بازگشت. رزمندگان اسلام در اولین اقدام، نماز شکر را در مسجد جامع خرمشهر اقامه کردند. خبر آزادسازی خرمشهر، به سرعت در همه جا طنین افکند و ملت مسلمان ایران را که مدتها در آرزوی شنیدن چنین خبر مسرت بخشی بودند، غرق شادی و سرور کرد. مردم به خیابانها ریختند و با پخش شیرینی، به جشن و شادی پرداختند. و با فرارسیدن شب، بر پشت بامها ندای اللّه اکبر سر دادند.
عملیات پیروزمندانه بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر پس از 575 روز گردید، ضربه اساسی و تعیین کننده ای بر پیکر دشمن وارد ساخت و تمامی معادلات، باورها و ذهنیت هایی را که در مورد توانایی و قابلیت های نظامی جمهوری اسلامی ایران وجود داشت، تغییر داد. بسیاری از کارشناسان نظامی و تحلیل گران رسانه های خارجی، در برابر «سرعت عمل» و «ویژگی های عملیاتی» نیروهای ایرانی به هنگام فتح خرمشهر، غافلگیر، مبهوت و شگفت زده شدند.
زنان خرمشهر و حماسه مقاومت
خرمشهر دو سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، دختران و زنانی دارد که خالق حماسه های مقدسی باشند که هر انسانی می تواند بر آن افتخار کند. حضور دختر یا زنی مسلمان در رویارویی مستقیم با دشمنی که به هیچ پیمان دینی، اخلاقی و انسانی پای بند نیست، بسیار دشوار و خطرآفرین است و همین نکته، دفاع مقدس را از دیگر نبردها ممتاز می کند. تمامی بانوانی که برای دفاع از حیثیت دینی و ملی خود در خرمشهر ماندند، کاملاً داوطلبانه و به دور از هرگونه اجباری، این کار را کردند.
در حماسه 35 روزه مقاومت خرمشهر، زنان نقش بسزایی ایفا کردند. آن ها در واقع میدان دار اصلی این فعالیت سخت و جانفرسا بودند. با کم شدن تعداد مردان، زنان بار امدادگری و رسیدگی به مجروحین را به دوش گرفتند. فعالیت های آنان عبارت بودند از پرستاری و انتقال مجروحین به بیمارستان، نظافت محیط بیمارستان، شناسایی شهدا، حفر زمین برای تدفین آنان و حتی نگهبانی از اجساد مطهرشان در قبرستان خرمشهر. در اینجا بود که زنان حتی سلاح برداشتند و دوشادوش مردان جنگیدند.
شهیدان حماسه مقاومت
خرمشهر به دست عراقیها افتاده بود. بچهها تنها بودند. بهنام غصهدار بود. او با حسرت و درد میدید که خانههای خرمشهر یکییکی به دست دشمن افتاده و خون مردم بیدفاع روی زمین جاریست...
بهنام به بچهها اینگونه سفارش کرده بود: «از بچهها میخواهم که نگذارند امام خمینی تنها بماند و خدای ناکرده احساس تنهایی بکند. در هر کاری خدا را فراموش نکنند و به خدا توکل کنند.»
بهنام زیر رگبار گلوله سر رسید. بچهها با عصبانیت داد زدند: «آخر تو اینجا چه میکنی؟ برو توی سنگر...»
او برای آنها آب آورده بود تا گلویی تازه کنند. آتش و گلوله بود که از آسمان فرو میریخت.
... ناگهان بچهها متوجه شدند بهنام گوشهای افتاده است و از سر و سینهاش خون میجوشد. پیراهن آبی و چهارخانهی او غرق خون شده ود. حالا چند روز قبل از سقوط کامل خرمشهر، شیربچهی دلاور خوزستانی شهید شده بود.