دست بـﮧ قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم
اما نشد ...
خواستم از "دردم" بگویم
دیدم دردِ شما ، خودِ (( من )) م ...
خواستم از "بـﮯ کسـﮯ" ام حرف بزنم
دیدم 「تنها」 تر از شما در عالم نیست
خواستم بگویم "دلم از روزگار گرفتـﮧ
دیدم خودم در 「خون بـﮧ دل」 کردنِ شما کم نگذاشتـﮧ ام ...
قلم کم آورد ...
بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت (( مظلومیت )) شما قابل اندازه گیرے نیست
موضوع: "جمله های انتظار"
توسط یا ابا عبدالله in جمله های انتظار
… چه قدر سخت است بغضی در گلو داشتن و فواره ای از اشک در گلو نهفتن و به اجبار روزگار لبخندی بر چهره ی شکسته ام نهفتن و آه سردی با سوز جانکاه کشیدن و قلبی از احساس در وجودم نهفتن.
نمی دانم چند روزی است سیب سرخی در دستم و نگاهم بر قالب عکس
چشمانم پر از لبخند زمان در انتظار ، روحم پر امید در انتظار مهدی
مهدی زمان ، هدایت کننده زمان و تجلی دهنده ی قلبهای در انزوا نشسته ی منتظران
بیا که نرگس باغچه مان در انتظارت خشکید و منتظر دستان پر محبتت ، لحظه شماری می کند.