یا ابا عبدالله(ع)
قطعه ای از بهشت، باید هم این گونه باشد.
|خانه|موضوعات|آرشیوها|آخرین نظرات
دو فرشته کوچک...
توسط یا ابا عبدالله in بدون موضوع, داستانک

روزی روزگاری دو فرشته کوچک در سفر بودند .
یک شب به منزل فردی ثروتمند رسیدند و از صاحبخانه اجازه خواستند تا شب را در آنجا سپری کنند . آن خانواده بسیار بی ادبانه برخورد کردند و اجازه نداند تا آن دو فرشته در اتاق میهمانان شب را سپری کنند و در عوض آنها را به زیرزمین سرد و تاریکی منتقل کردند . آن دو فرشته کوچک همانطور که مشغول آماده کردن جای خود بودند ناگهان فرشته بزرگتر چشمش به سوراخی در درون دیوار افتاد و سریعا به سمت سوراخ رفت و آنرا تعمیر و درست کرد.
فرشته کوچکتر پرسید : چرا سوراخ دیوار را تعمیر کردی .
فرشته بزرگتر پاسخ داد : همیشه چیزهایی را که می بینیم آنچه نیست که به نظر می آید .
فرشته کوچکتر از این سخن سر در نیاورد .
فردا صبح آن دو فرشته به راه خود ادامه دادند تا شب به نزدیکی یک کلبه متعلق به یک زوج کشاورز رسیدند . و از صاحبخانه خواستند تا اجازه دهند شب را آنجا سپری کنند.
*زن و مرد کشاورز که سنی از آنها گذشته بود با مهربانی کامل جواب مثبت دادند و پس از پذیرایی اجازه دادند تا آن دو فرشته در اتاق آنها و روی تخت انها بخوابند و خودشان روی زمین سرد خوابیدند .
صبح هنگام فرشته کوچک با صدای گریه مرد و زن کشاورز از خواب بیدار شد و دید آندو غرق در گریه می باشند . جلوتر رفت و دید تنها گاو شیرده آن زوج که محل درآمد آنها نیز بود در روی زمین افتاده و مرده .
فرشته کوچک برآشفت و به فرشته بزرگتر فریاد زد : چرا اجازه دادی چنین اتفاقی بیفتد . تو به خانواده اول که همه چیز داشتند کمک کردی و دیوار سوراخ آنها را تعمیر کردی ولی این خانواده که غیر از این گاو چیز دیگری نداشتند کمک نکردی و اجازه دادی این گاو بمیرد.*
فرشته بزرگتر به آرامی و نرمی پاسخ داد : چیزها آنطور که دیده می شوند به نظر نمی آید.
فرشته کوچک فریاد زد : یعنی چه من نمی فهمم.
فرشته بزرگ گفت : هنگامی که در زیر زمین منزل آن مرد ثروتمند اقامت داشتیم دیدم که در سوراخ آن دیوار گنچی وجود دارد و چون دیدم که آن مرد به دیگران کمک نمی کند و از آنجه دارد در راه کمک استفاده نمی کند پس سوراخ دیوار را ترمیم و تعمیر کردم تا آنها گنج را پیدا نکنند .
دیشب که در اتاق خواب این زوج خوابیده بودم فرشته مرگ آمد و قصد گرفتن جان زن کشاورز را داشت و من بجای زن گاو را پیشنهاد و قربانی کردم .
چیزها آنطور که دیده می شوند به نظر نمی آیند .

1482412186_.jpg

نظر دهید »
داستان زیبای ذوالنون و شیطان
توسط یا ابا عبدالله in بدون موضوع, داستانک

ذوالنون مصری که یکی از عارفان بزرگ بود نقل کرده که در صحرا بودم و شیطان را دیدم که چهل روز در حال سجده بود و سر از سجده بر نداشت!

به او گفتم : ای مسکین! بعد از این که مورد بیزاری و لعنت خداوند قرار گرفتی ، این همه عبادت برای چیست؟

شیطان جواب داد ای ذوالنون ! اگر من از بندگی عزل شده ام ، او که از خداوندی معزول نیست...

1482504640_.jpg

نظر دهید »
درخت مشکلا من
توسط یا ابا عبدالله in بدون موضوع, داستانک

نجار یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد

آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند

موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند قبل از ورود نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد

بعد با دو دستش شاخه های درخت را گرفت چهره اش بی درنگ تغییر کرد

خوشحال و خندان وارد خانه شد همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند

برای فرزندانش با صبوری خاصی قصه گفت و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند

از آنجا می توانستند همان درخت جلوی درب خانه را ببینند

دوستش دیگر نتوانست جلوی کنجکاوی اش را بگیرد

و کمی خجالت دلیل رفتار نجار را پرسید

نجار گفت :

آه این درخت مشکلات من است

موقع کار مشکلات فراوانی پیش می آید

اما این مشکلات مال من و کار من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد

وقتی به خانه می رسم مشکلاتم را به شاخه های آن درخت می آویزم

روز بعد وقتی می خواهم سر کار بروم دوباره آنها را از روی شاخه بر می دارم

جالب ترین نکته در این کار این است که وقتی صبح به سراغ درخت می روم تا مشکلات روز قبل را بردارم

خیلی از مشکلات دیگر آنجا نیستند و بقیه هم خیلی سبکتر شده اند !!!

1482582171ve0guqb3i2am67s7213f.gif

نظر دهید »
داستان بسیار زیبای قدرت دعا
توسط یا ابا عبدالله in بدون موضوع, داستانک

#حوزه_فاطمه_الزهرا_داراب
#داستانک
قدرت دعا
زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست

کمی خواروبار به او بدهد . به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمی‌تواند کار کند و شش بچه‌شان

بی غذا مانده‌اند صاحب مغازه با بی‌اعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند

زن نیازمند در حالی که اصرار می‌کرد گفت : آقا شما را به خدا به محض اینکه بتوانم پولتان را می‌آورم

مغازه دار گفت نسیه نمی‌دهد*

مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را می‌شنید به مغازه دار گفت : ببین این خانم چه می‌خواهد؟ خرید این خانم با من .

خواربار فروش گفت : لازم نیست خودم می‌دهم لیست خریدت کو ؟ زن گفت : اینجاست.

مغازه دار با طعنه گفت : لیست ‌ات را بگذار روی ترازو به اندازه ی وزنش هر چه خواستی ببر !

زن با خجالت یک لحظه مکث کرد از کیفش تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت .

خواربارفروش باورش نمی‌شد . مشتری از سر رضایت خندید .

مغازه‌دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی دیگر ترازو کرد کفه ی ترازو برابر نشد ، آن قدر چیز گذاشت تا کفه‌ها برابر شدند .

در این وقت ، خواربار فروش با تعجب و دل‌خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته است .

کاغذ لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود ” ای خدای عزیزم! تو از نیاز من باخبری خودت آن را برآورده کن

مغازه ‌دار با بهت جنس ها را به زن داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد. زن خداحافظی کرد و رفت.

مشتری یک اسکناس با ارزش به مغازه ‌دار داد و گفت : فقط خداست که می‌‌داند وزن دعای پاک و خالص چقدر است ؟

1482593303story-power-of-prayer.jpg

نظر دهید »
لنگه کفش....
توسط یا ابا عبدالله in بدون موضوع, داستانک


پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت

به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد

مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند

ولی پیرمرد بی درنگ لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت

همه تعجب کردند

پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود

ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد ، چه قدر خوشحال خواهد شد

نتیجه داستان : ببخشید و لبخند بزنید تا بتوانید راحت تر فراموش کنید

1482594851one-shoe-story.jpg

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 34
  • 35
  • 36
  • ...
  • 37
  • ...
  • 38
  • 39
  • 40
  • ...
  • 41
  • ...
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 54
آخرین مطالب
  • مادر
  • عمر من قد نمیدهد
  • *ججججججججججمکران **
  • *آفت های زباان*
  • *زبان و گگگنااااااااه*
  • امام رضا علیه سلام می فرمیایند:
  • امام صادق علیه سلام می فرماید:
  • از گناهان بزرگ به فریاد مردم رسیدن است
  • امام علی علیه سلام می فرماید:
  • مبادا ازهوای نفس پیروی کنید
آخرین نظرات
  • حوزه علمیه الزهرا(س) گلدشت  
    • الزهراء(س) گلدشت
    در *ججججججججججمکران **
  • یا ابا عبدالله  
    • یا ابا عبدالله
    در گنجشک.....
  • دهسنگی  
    • می نویسم به یاد شهید آوینی
    در گنجشک.....
  • یا ابا عبدالله  
    • یا ابا عبدالله
    در مامان چرا گریه می کنی ؟
  • افسر جوان...نوری  
    • پاسخ به سوالات شرعی
    • بازیگران حقیقی
    • رگا
    • افسر جوان فضای مجازی
    در مامان چرا گریه می کنی ؟
  • افسر جوان...نوری  
    • پاسخ به سوالات شرعی
    • بازیگران حقیقی
    • رگا
    • افسر جوان فضای مجازی
    در می‌ دانستم که با خدا نسبتی دارید !
  • حوزه علمیه الزهرا(س) گلدشت  
    • الزهراء(س) گلدشت
    در طلایه دار لشکر آفتاب
  • حوزه علمیه الزهرا(س) گلدشت  
    • الزهراء(س) گلدشت
    در رمضان ماه وصال.....
  • حوزه علمیه الزهرا(س) گلدشت  
    • الزهراء(س) گلدشت
    در دو نخل، دو خواهر
  • مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر  
    • مرکز تخصصی نرجس خاتون (س)شاهين شهر
    در شهر حماسه در ادبیات و هنر
  • خادم المهدی  
    • فاطمیه سرابله
    در او هنوز به من امید دارد
  • خادم المهدی  
    • فاطمیه سرابله
    در چه حکمتی ست.......
  • خادم المهدی  
    • فاطمیه سرابله
    در چه حکمتی ست.......
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در یاد خدا......
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در با عشق رنگ بزن
  • مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر  
    • مرکز تخصصی نرجس خاتون (س)شاهين شهر
    در نقطه آغاز...
آخرین اخبار

کد اخبار

یا ابا عبدالله(ع)
نام حسین(علیه السلام) را مشعل راهمان می کنیم تا در بیراهه های پرپیچ و خم گمراهی، گم نشویم.
موضوعات
  • همه
  • انتخابات 96
  • بدون موضوع
  • جملات تایثر گذار
  • جملاتی در مورد ماه رمضان
  • جمله های انتظار
  • داستانک
  • سوم خرداد
  • متن در مورد رحلت امام خمینی
  • متن در مورد ولادت امام حسن مجتبی(ع)
  • متن در مورد پانزده خرداد
  • متن های زیبا درباره خداوند
  • وفاف حضرت خدیجه (س)
تقویم

تقویم شمسی

اوقات شرعی

اوقات شرعی

ذکر ایام هفته
کد ذکر ایام هفته
جعبه حدیث

کد حدیث

کد حدیث

سخنی از بهشت

ابزار حدیث

امام رضا