گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش می کنیم …
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش می کنیم …
گاهی خیلی چیزا رو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم …
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش می کنیم …
گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش می دیم …
گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه می دیم …
و گاهی … گاهی … گاهی …
تمام عمر اشتباه می کنیم و نمی دونیم یا نمی خوایم بدونیم …
کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی …
گاهی های زندگیمون باشیم …
زندگی یک اتاق با دو پنجره نیست!
زندگی هزاران پنجره دارد
یادم هست
روزی از پنجره نا امیدی به زندگی نگاه کردم
و احساس کردم میخواهم گریه کنم
و روزی از پنجره امید به زندگی نگاه کردم ،
و احساس کردم می خواهم دنیا را تغییر دهم !!
عمر کوتاه است ...
فرصت نگاه کردن از تمامی پنجره های زندگی را ندارم…
تصمیم گرفته ام فقط از یک پنجره به زندگی نگاه کنم و آن هم پنجره پنجره ای رو به آسمان
عشق آسمانی خدا
کوچیک تر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست
ولی مگه خدا هم گریه می کنه؟!چرا باید دل خدا بگیره!!!!
دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم
اشک خدا را تو یه کاسه جمع کنم
تا هر وقت دلم گرفت کمی بنوشم تا پاک و آسمانی شوم!
آسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد
حس میکردم که آدما دل خدا رو شکستند
و یا از یاد خدا غافل شدند همه می گفتند باران رحمت خداست
ولی حس کودکانه من می گفت:
خدا دلش از دست آدما گرفته
وقتی خدا از پشت، دست هایش را روی چشمانم گذاشت،
از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم
که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم
خدایا ...!
گاهـی تو را بزرگ می بینم و گاهـی کوچک،
این تو نیستی که بزرگ می شوی و کوچک
این منم که گاهی نزدیک می شوم و گاه دور ...!